خلوت گاهی خلوتی لازم است؟
مگه نه؟
شایدم لازم نباشه،کسی چه می دونه.
| ||
شب اول که امام زاده ی روستای باغان محل اسکانمان بود برای نماز جماعت به مسجدش رفتیم.با شوق این که نمازمان شکسته است وارد شدیم که ناگهان امام جماعت میکروفن را به دست گرفت وگفت:خوب بچه های عزیز ما هنوز دیوار های شهر را می بینیم و از حد ترخص نگذشته ایم،پس نمازمان... بد جور حالمان گرفته شد. نماز که تمام شد پیرمردی که از اهالی روستا بود و ابایی را به پیشنماز داده بود آمد جلویش نشست و طوری با نگاهش به او نظر کرد که شیر فهم شد و فوری ابا را درآورد و گفت:حاج آقا بفرمایید.دست شما درد نکند. ــ قابل ندارد. ــ صاحبش قابل داره. ــ ببخشید ها !!! این ابا مال خودمه، شخصیه ، اگه مال مسجد بود بهتون می دادم ببرید.!!!
[ جمعه 92/6/15 ] [ 2:25 عصر ] [ هادی سیاوش کیا ]
[ نظرات () ]
آن ها1 را،راه مقصد می برد و ما را مقصد،راه.
[ جمعه 92/6/15 ] [ 12:50 عصر ] [ هادی سیاوش کیا ]
[ نظرات () ]
زمزمه ام وقتی خسته،کوفته،داغون،له،دردمند و کلا بیچاره در راه پیاده روی به مشهد بودیم خطاب به خودش: حاجت روایم کن دگر پایی ندارم ما را دعا کن من دگر نایی ندارم ازبس که خوبی تا سحر از خوبی هایت می خوانم و از دست تو خوابی ندارم راهم بده در عشق خود ای شاه خوبان من جز حریم پاک تو جایی ندارم
[ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 4:36 عصر ] [ هادی سیاوش کیا ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |